۱۳۹۵ بهمن ۵, سه‌شنبه

"صادق" و "کاذب" [خودِ این اصطلاحات]


لابد هر کس که با متنی انگلیسی در منطق سروکار داشته زیاد به واژه‌های true و false برخورده است. در سیاقِ متنی در منطق، ترجمه‌ی مناسبِ فارسیِ این اصطلاحات چه یا چه‌ها می‌تواند باشد؟ من اینها را دیده‌ام:

true --- درست، راست، صادق، صحیح؛ محقَّق
false --- دروغ، غلط، کاذب، نادرست؛ باطل

(دو تایی که بعد از نقطه‌ویرگول آمده‌اند را قبل از نوشتنِ این مطلبْ چونان معادل‌هایی برای این اصطلاح‌ها ندیده بودم.)

در بحثی منطقی، مثلاً در کتابی درسی در منطقِ مرتبه‌ی اول، آوردنِ "راست" در مقابلِ true و به‌ویژه آوردنِ "دروغ" در برابرِ false  به نظرم کاملاً نامناسب است: اینها (به‌ویژه "دروغ") بارِ اخلاقی دارند و به گوشِ من درست نمی‌آید که کسی بگوید که هر جمله‌ی خبری یا راست است یا دروغ. دیگر اینکه، به گوشِ من، دروغبودن یا نبودنِ هر جمله‌ای ربطی دارد به نیّتِ گوینده که آیا قصدِ گمراه‌کردنِ‌ مخاطب‌اش را دارد یا ندارد: وقتی کسی می‌گوید "برف سفید است"، این جمله می‌تواند نه خودش دروغ باشد و نه نقیض‌اش.*  متعجب‌ام که آدمِ ملّای خوب‌نویسی چون غلامحسین مصاحب در سیاقی منطقی این‌طور اصطلاح کرده است. 

در موردِ پیشنهادهای دیگری که ذکر کردم اشکالِ بزرگی نمی‌بینم غیر از اینکه، به گوشِ من، "محقَّق" و "باطل" طنینی برهانی دارند که می‌توانند از صدق و کذب فاصله بگیرند. مثلاً با دیدی واقع‌گرایانه در موردِ ریاضیات، حدسِ گُلدباخ (که حکمِ مشهورِ اثبات‌نشده و ردّنشده‌ای است در موردِ اعدادِ صحیح) یا صادق است یا کاذب؛ اما، دست‌کم در این لحظه، نه خودش محقَّق است و نه نقیض‌اش، و نه خودش باطل است و نه نقیض‌اش. برای باطل‌کردنِ چیزی دلیل لازم است؛ اما، دست‌کم در تلقیِ واقع‌گرایانه،‌ صدق و کذبْ مستقل از دلیل است.

در موردِ "درست" و "نادرست"، اگرچه اشکالِ مفهومی‌ای نمی‌بینم اشکالی از نوعی دیگر می‌بینم. برای انگلیسی‌زبان، این‌طور نیست (یا دست‌کم در نظرِ اول این‌طور نیست) که هیچ کدام از واژه‌های false  و true از دیگری مشتق شده باشد. اما، به گوشِ منِ فارسی‌زبان، واژه‌ی "نادرست" آشکارا مشتقِ از "درست" است. این امر، به نظرِ من، باعث می‌شود زوجِ "درست" و "نادرست" معادلِ مناسبی برای زوجِ true و false نباشد. گمانِ من این است که با این اصطلاحاتِ فارسی احتمالاً برای مخاطبْ این‌طور جا می‌افتد که اصالت با مفهومِ درست است و مفهومِ نادرست مشتقِ از آن است. حالا شاید تحلیلِ فلسفی‌مان هم در نهایت همین را بگوید؛ اما به نظرم بهتر است واژگانِ منطقی‌مان نسبت به موضوعْ خنثی باشد.

در موردِ "صادق" و "کاذب" شاید ملاحظه‌ی دیگری مطرح باشد: اینکه اولی یعنی کسی یا چیزی که درست می‌گوید، و دومی یعنی کسی یا چیزی که غلط می‌گوید. اگر این‌طور باشد، آیا اینها اصطلاحاتِ‌ مناسبی هستند؟**  به نظرم بستگی دارد به اینکه true و false را صفتِ چه جور چیزی بدانیم: جمله‌ها یا گزاره‌ها. دست‌کم در تحلیلی ابتدایی، جمله را می‌شود دنباله‌ای از نمادها یا اصوات انگاشت که این دنباله معنا دارد، و گزاره‌ را (که به‌دست‌دادنِ‌ تعریفی از آن بسی سخت‌تر است) می‌توان آن چیزی انگاشت که جمله‌ای دارد بیان می‌کند. جمله‌ی "هوا سرد است"، در صورتِ نوشتاری‌اش، آن دنباله‌ای از نمادها است که بینِ علامت‌های نقلِ قول آمده؛ این جمله گزاره‌ای را بیان می‌‌کند با این محتوا که هوا سرد است. ترجمه‌ی انگلیسیِ جمله‌ی "هوا سرد است" جمله‌ی دیگری است؛ گزاره‌ای که بیان می‌کند همان گزاره است که هوا سرد است. حالا با این مقدمات (یا افاضات؟):

دست‌کم در منطقِ ریاضیْ تلقیِ رایج این است که false  و true صفتِ جمله‌ها هستند نه صفتِ گزاره‌ها. بنابراین تصورِ من این است که با درکی از واژه‌های "صادق" و "کاذب" که در بالا گفتم، اینها معادل‌های خوبی برای آن اصطلاحاتِ انگلیسی هستند: جمله‌ی صادق جمله‌ای است که آنچه می‌گوید (یعنی گزاره‌ای که بیان می‌کند) درست است. و نیز در موردِ "کاذب". تمایزی اگر بخواهیم قائل شویم و فارسی را در این حیطه از انگلیسی غنی‌تر کنیم، می‌شود "صادق" و "کاذب" را چونان صفتِ جمله‌ها گرفت، "درست" و "نادرست" را چونان صفتِ گزاره‌ها.  
---
* دیده‌ام که نسلِ جوان (نسلی که حالا حدوداً سی‌ساله یا جوان‌تر است) گاهی "دروغ" را به معنای چیزی به‌کار می‌برَد که نسلِ قدیم‌تر برای بیان‌اش می‌گوید "اشتباه". این گفت‌وگو تقریباً واقعی است:

- کِی رسیدی نی‌ریز؟
- ساعتِ سه. نه، خدایا، دروغ گفتم: سه‌ونیم.
- ؟!


** من در "صادق" و "کاذب" عنصرِ گفتن نمی‌شنوم؛ ولی حالا با این فرض پیش برویم که چنین عنصری در اینها هست.

۱۳۹۵ بهمن ۲, شنبه

در بابِ غنای نسبیِ زبانِ فارسی در متونِ جدیدِ فلسفی


چند سال پیش جوانِ دانای خوش‌ذوقی می‌خواست مقاله‌ی کلاسیکی از پاتنم*  را به فارسی ترجمه کند. یک مشکلِ عمده این بود که در همان صفحه‌ی دوم‌ِ متن همه‌ی این واژه‌ها آمده است:

concept, notion;
intension, meaning, sense.

هر دوی اصطلاحاتِ سطرِ اول را معمولاً به "مفهوم" برمی‌گردانند. برای واژه‌های سطرِ دوم چه کنیم؟ اولی (intension، با s) را در مواردی به "مضمون" برگردانده‌اند. دومی را می‌شود گفت "معنا". و تا اینجا اگر این‌طور آمده باشیم، چه واژه‌ای می‌مانَد که در مقابلِ آخری به‌کار ببریم؟ آن جوان از تکمیلِ کار منصرف شد (و امیدوارم از انصراف‌اش به‌زودی منصرف بشود). یکی از معلمان‌اش پیشنهاد کرده بود که "معنا" و "معنی" را چونان دو واژه‌ی متفاوت به‌کار ببرد.

شاید مایل باشید سعی کنید این جمله را، که از متنِ دیگری است، به فارسی برگردانید. در این جمله function یعنی تابع (به مفهومِ ریاضی‌‌اش)، و meaning می‌تواند به معنای مرادکردن باشد.

Of course, ultimately, if the sceptic is right, the concepts of meaning and of intending one function rather than another will make no sense at all.**
--

* Hilary Putnam, "The meaning of 'meaning'", reprinted in Putnam, Mind, Language and Reality: Philosophical Papers, Volume 2, Cambridge University Press, 1975, pp. 215-271.

** Saul A. Kripke, Wittgenstein on Rules and Private Language: An Elementary Exposition, Harvard University Press, 1982, p. 14.

۱۳۹۵ دی ۳۰, پنجشنبه

شهرِ ما



وقتی شهر داغدارِ قهرمانان‌اش است و سوگوارِ اولین ساختمانِ بلندش، و آتش‌نشانان هنوز می‌کوشند همکاران‌شان را از زیرِ آوار درآورند، به نظرم نهایتِ کژطبعی است، تَهِ بدسلیقگی و احتمالاً مصداقِ معنای بدِ فرصت‌طلبی است اینکه شروع کنیم به بدگویی از حکومت و شهردار(ی) و غیره. هنوز نصفِ روز نگذشته است...





و، محضِ کنجکاوی، دوست دارم بدانم چند نفر از شهروندانی که برای اهدای خون شتافته‌اند حسابِ توئیتری‌ای داشته‌اند حاویِ دشنام به کاهلانِ واقعی یا تخیلیِ حادثه. 

۱۳۹۵ دی ۲۶, یکشنبه

"بیمارِ شبانه را تب آمد"


اولین یکشنبه‌ی بعد از بیست‌وچهارمِ دی. یکشنبه‌ها جایی درسی می‌گفتم. کلاس که تمام شد تلفن کردم و جواب نداد. "حتماً خواب‌اش برده." شبِ دیرتر هم. شبِ دیرتر هم. صبحِ زود هم.

وقتی صبحِ دیرتر هم جواب نداد، طاقت نیاوردم و به ساناز تلفن کردم. پیگیری کرد. حدس‌مان درست بود. شب خانمِ وکیل با نهایتِ لطف و توجه آمد و مرا برد دفترش و چیزهایی را امضا کردم تا دست‌کم وکیلی داشته باشم اگر من هم رفتم.

چهل‌وچند روز طول کشید تا باز ببینم‌اش. روزهای اول‌‌اش مطلقاً سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام بوده است.

۱۳۹۵ دی ۲۳, پنجشنبه

آن سوی بامِ هکسره


مدتی است گروهی از صاحبانِ ذوق‌هایی که به نظرِ من سلیم‌اند ابرازِ نگرانی می‌‌کنند از شیوعِ چیزی در نوشتارِ فارسی که به آن می‌گویند  هکسره—"دسته همدیگرو بگیریم"، "سر پرشوره من"، "اون خدابیامرز مرده خوبی بود"، و از این قبیل. شخصاً زیاد در این مورد نگران نیستم؛ به هر حال، در اینجا چیزِ دیگری می‌خواهم بگویم. امروز در متنی در وبگاهِ محترمِ بی‌بی‌سی فارسی (درباره‌ی پیشنهادِ اسپاتیفای به اوباما) دیدم نوشته‌اند

اخلاق خوب و برخورد دوستان.

 نگاه به نسخه‌ی انگلیسیِ خبر، که جایی در آن نوشته‌اند

 a friendly and warm attitude،

باعث شد به نظرم برسد که شاید من اگر بودم می‌نوشتم "دوستانه".

۱۳۹۵ دی ۲۲, چهارشنبه

کاوشِ اول: چاپِ دومِ ترجمه‌ی فارسی


چاپِ اولِ کتاب در شهریور به بازار آمد. چاپِ دوم چند روزی است که توزیع شده است (تیراژِ هر چاپ: ۱,۰۰۰ نسخه). در این چاپ همه‌ی لغزش‌های تایپیِ کشف‌شده اصلاح شده است—اگر مایل باشید می‌توانید به من ئی‌‌میل بزنید تا فهرست‌شان را برایتان بفرستم.

برای مقایسه. طبقِ گزارشِ تام بیچام (در صص. xlvi به بعد از ویراستِ انتقادیِ کاوشِ اول)، چاپِ اولِ اصلِ کتاب در آوریلِ ۱۷۴۸ منتشر شده است، در ۷۵۰ نسخه. در سپتامبرِ سالِ بعد ۱,۲۵۰ نسخه‌ی دیگر چاپ شده است و پیش از دهمِ آوریلِ ۱۷۵۰ منتشر شده است.

۱۳۹۵ دی ۲۰, دوشنبه

بهت، حزن، ادب


هزار و هفتصد سال پیش توصیه کرده‌اند که از مرده جز نیکی مگویید: 

De mortuis nil nisi bonum.

و خیلون هم بیست‌وهفت قرن پیش همین ایده را گفته...

۱۳۹۵ دی ۱۸, شنبه

ویتگنشتاینِ کریپکی


نامگذاری و ضرورت از پرنفوذترین کتاب‌های فلسفیِ قرنِ گذشته است، و از محبوب‌ترین‌ها هم هست. و از خوش‌خوان‌ترین‌ها هم. چند سال پیش در نیویورک تایمز مقاله‌ای بود با این عنوان که آیا فلسفه ادبیات است؟، و نویسنده به فیلسوفانِ تحلیلی‌مسلکی پرداخته بود که صاحب‌سبک‌‌اند و روشن‌نویس‌اند و خواندنِ آثارشان لذت‌بخش است، و طولانی‌ترین بخشِ مقاله درباره‌ی همین کتابِ کریپکی بود. هوشمندی از کتاب می‌تراود، و روانی و روشنیِ گفتارِ کریپکی گاه خیره‌کننده است.

اما، در کنارِ برجستگی‌های چشمگیر و بصیرت‌های ژرفِ کتاب، موضوعِ صدقِ ادعاهایش هم هست؛ و در این موضوع من هم از کسانی هستم که استدلال کرده‌اند—و ظاهراً این استدلال‌ها خریدارِ چندانی ندارند—که، دست‌کم در مواردی، مواضعِ ذات‌گرایانه‌اش نادرست است.

تا سه-چهار سال پیش، کریپکی تنها یک کتابِ منتشرشده‌ی دیگر داشت: کتابی که خوانشِ شکّاکانه‌ی شگرفی از بحثِ پیروی از قاعده‌ی ویتگنشتاینِ متأخر به‌دست می‌دهد. بسیاری از ویتگنشتاین‌شناسان معتقدند که استدلالی که کریپکی به ویتگنشتاین نسبت می‌دهد در کتابِ ویتگنشتاین نیست، و بسیاری از فیلسوفانِ طرازِ اول معتقدند که استدلالی که کریپکی به ویتگنشتاین نسبت می‌دهد بسیار عمیق است.

تا جایی که به سبک و بیان مربوط می‌شود، به نظرم کتابِ دومِ کریپکی به درخشندگیِ کتابِ اول‌‌اش نیست؛ اما به نظرم آنچه در این دومی می‌گوید درست است: تصورِ من این است که کریپکِنشتاین—ویتگنشتاینِ کریپکی—درست می‌گوید که فقط با آوردنِ فرد در ذیلِ جامعه است که موجّه خواهیم بود بگوییم که دارد از قاعده‌ای پیروی می‌کند. هر صحبتی از فردی که دارد از قاعده‌ای پیروی می‌کند متضمنِ صحبت از آن فرد چونان عضوی از یک اجتماع است.
--
برای مقایسه‌ی تأثیرگذاریِ دو کتاب: در نوشته‌های منتشرشده‌ی آکادمیک، به نامگذاری و ضرورت (که به شکلِ مقاله در ۱۹۷۲ و به شکلِ کتاب در ۱۹۸۰ منتشر شده است) حدودِ ۱۱,۴۰۰ بار ارجاع داده‌اند. این عدد در موردِ کتابِ دومِ کریپکی (که در ۱۹۸۲ منتشر شده) حدودِ ۳,۴۰۰ است.