۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

گوشِ رایگان


یکی از آشنایانِ من اخیراً متنِ فلسفیِ مهمی را به فارسی برگردانده. برایم تعریف کرد که متن را به ناشری عرضه کرده، وچند هفته‌ی بعد با قرارِ قبلی رفته که سرویراستارِ ناشرِ محترم نظرش را بگوید. به توافق نرسیده‌اند، و این خیلی هم نامنتظَر نبوده. آشنای من این مقدمه را گفت تا برایم از ملاقات‌اش با جنابِ سرویراستار بگوید. 

آقای سرویراستار پیش از جوابِ نهایی مدتی صحبت کرده: نظرات‌اش در موردِ اخلاق را شرح داده و گفته سنّتی که این متن متعلق به آن است را اصلاً فلسفی نمی‌داند. و گفته که این نظرش را در داوری دخالت نمی‌دهد. (البته آن‌قدر هم صداقت داشته که، در جوابِ آشنای من، بگوید که، فراتر از نیم‌صفحه‌ی اول، نه متن را خوانده نه ترجمه را.) مفصل‌تر از اینها، نظر داده درباره‌ی دموکراسی در غرب، با لحنی که گویی آشنای من نماینده‌ی تام‌الاختیارِ دموکراسیِ غربی و/یا مسؤولِ همه‌ی بدی‌های آن است. اینها بیست دقیقه یا نیم‌ساعت طول کشیده، و بعد از سه-چهار دقیقه‌ی اول هم بیشتر تک‌گویی بوده تا گفت‌وگو. بعد هم معلوم شده که برای انتشارِ ترجمه نمی‌‌توانند همکاری کنند.

این خیلی مهم نیست که آشنای من از جای معتبری دکتریِ فلسفه گرفته و آقای سرویراستار صرفاً از دانشگاهِ نه‌خیلی‌معتبری مدرکِ کارشناسی در رشته‌ای غیر از فلسفه دارد. به نظرم نکته‌ای که می‌خواهم بگویم اساساً همین‌قدر معتبر می‌بود حتی اگر آقای سرویراستار باسوادتر از آشنای من بود و با متن هم آشنا بود (گرچه شاید وضعیت‌اش دیگر این‌قدر مضحک نمی‌نمود)

نکته این است که، به نظرِ من، غیراخلاقی و شدیداً زشت است که برای کسی که به مناسبتِ مقامِ رسمی‌مان پیش‌مان آمده و تقاضا یا پیشنهادِ رسمیِ مشخصی دارد و در موردِ چیزِ دیگری هم از ما نظر نخواسته، حرّافی کنیم و از خاطرات‌مان و نظرات‌مان بگوییم، خاطرات و نظراتی که احتمالاً به میلِ خودش حاضر نیست بنشیند و بشنود. 

۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

دولتِ کریمه، نظریه‌ی توصیفیِ نام‌ها، ضابطه‌ی تفرّدِ گروه‌ها



خانمِ مرکل می‌گوید که G8 دیگر وجود ندارد، و یک تیترِ سی‌ان‌ان می‌گوید که امریکا و قدرت‌های دیگر روسیه را از G8 بیرون انداخته‌اند. گمان می‌کنم تیترِ سی‌ان‌ان نامناسب باشد، و متمایل‌ام به اینکه بگویم که خانمِ مرکل درست می‌گوید.

دست‌کم سَرنام‌ای به کوتاهیِ "G8" را نمی‌توانم چونان نامِ خاص ببینم. تصورم این است که اگر روسیه را از این گروه اخراج کنند این گروه را دیگر نمی‌شود به همان نامِ قبلی خواند، و لذا، دقیق اگر بخواهیم حرف بزنیم، نمی‌شود گفت که روسیه را از G8 اخراج کرده‌اند. تصورِ من (که دلیلِ قاطعی هم برایش ندارم) این است که این‌طور نیست که "G8" مستقیماً به این گروه ارجاع بدهد و حالا بشود گفت که این گروه تعدادِ اعضایش تغییر کرده. (شاید اگر بحث‌هایی در فلسفه‌ی زبان را بیشتر دنبال کنم نظرم عوض بشود. این را هم می‌دانم که سرنام‌ها بعضاً تبدیل به نامِ خاص می‌شوند.)

اما چه می‌گفتم اگر امریکا و متحدان‌اش هم‌زمان هم روسیه را اخراج می‌کردند و هم مثلاً چین را عضوِ گروه می‌کردند؟ گمان می‌کنم در این حالت با نامِ گروه مشکلی نمی‌داشتم، اما دل‌ام ناآرام می‌بود: آیا این همان گروه است که تغییری کرده، یا گروهِ دیگری است؟ مطمئن نیستم. 

(کمی گشتم و نتوانستم منبعی پیدا کنم؛ به هر حال، گمان می‌کنم که در جای معتبری خوانده‌ام که راجر واترز زمانی استدلال کرده بوده که گروهی که آن آلبومِ ۱۹۸۷ را منتشر کرده نمی‌تواند خودش را "پینکفلوید" بخواند چرا که از چهار نفرِ تشکیل‌دهنده‌ی گروهِ اولیه، حالا سه نفر عضوِ این گروه نیستند. البته متذکر هستم که شاید از مسائلِ حقوقی نشود درباره‌ی فلسفه‌ی زبان یا هستی‌شناسیِ گروه‌ها نتیجه‌ی مهمی گرفت. متوجهِ فرق‌های تاریخِ پینک‌فلوید و تاریخِ G8 هم هستم!)

[تحریرِ اول.] 


۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

شیخِ شهید


با آقای غریبه‌ای هم‌زمان از قطار پیاده شدیم در ایستگاهِ شهید مفتح. از من پرسید که چطور می‌شود رسید به خیابانِ "شهید سهروردی". نشانی که می‌دادم، یکی-دو بار اسمِ خیابان را گفتم، بدونِ "شهید". به خیالِ خودم داشتم حرف‌اش را با ظرافت اصلاح می‌کردم. یادِ نوجوانی افتاده بودم که چند هفته‌ی پیش دیده بودم که در مترو به همراهان‌اش می‌گفت "شهید بهشتی، شهید مفتح، هفتِ تیر،‌ شهید طالقانی". و طالقانی رسماً جزوِ شهدا نیست و دست‌کم در پلاک‌های اسمِ خیابانِ طالقانی کلمه‌ی "شهید" نیست. بر خلافِ خیابانِ شریعتی که در بعضی جاهای خیابان این کلمه هست و در بعضی جاها نیست و در بعضی جاها به نظر می‌رسد که بوده و پاک‌‌اش کرده‌اند.

بعداً به نظرم رسید که شاید طرف سهروردی را خوب می‌شناخته و قائل بوده به اینکه او را کشته‌اند و قائل بوده به اینکه شهید است. آدمی که معلم است (یا معلم بوده) باید زیاد مواظبِ خودش باشد که راحت حکم نکند به اینکه فلانی دارد اشتباه می‌کند.

۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه

روزِ لذیذِ بی‌حادثه


مثلاً همین امشب: بله، تهران تمیز و خلوت و زیبا است و فیلمِ خوبی دیدیم و غذا هم عالی بود؛ اما اینها را دشوار بتوان اتفاقاتِ بیرونیِ خیلی ویژه‌ای انگاشت. برای به‌یادماندنی‌شدنِ روزمان همین کافی است که هر دوی ما شدتِ غریبِ عشقِ دوطرفه را حس می‌کردیم. لازم نیست که مثلاً کسوف دیده باشیم یا سازِ خیلی خوبی خریده باشیم یا مقاله‌مان از مجله‌ی طرازاولی پذیرش گرفته باشد یا مرخصی گرفته باشیم یا شغلی پیدا کرده باشیم.

۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

اختتامیه: "دو تا کافیه"



یکی از چهارشنبه‌‌های اسفندِ امسال برای من پایانِ قطعیِ (دوره‌ای از؟) فعالیتِ آکادمیک‌ام بود. و پایانی خوش: ساجد طیبی از رساله‌ی دکتری‌اش در پژوهشگاه دانش‌های بنیادی دفاع کرد، در حضورِ ضیاء موحد و داورانِ داخلی و برخی از محققانِ پژوهشکده‌ی فلسفه‌ی تحلیلی و من. به خودم می‌بالم که استادِ راهنمای او بوده‌ام، هم‌چنان که مباهی‌ام به اینکه استادِ راهنمای محسن زمانی بوده‌ام.

از ابتدای امسال با پژوهشگاه دانش‌های بنیادی هیچ قراردادی نداشته‌ام، و مایه‌ی خوشحالیِ من است که مسؤولانِ پژوهشگاه اشکالِ مانع‌شونده‌ای در این ندیدند که یکی از دانشجویانِ پژوهشکده‌ی فلسفه هم‌چنان تحتِ‌ نظرِ من پایان‌نامه بنویسد. جلساتِ هفتگی‌‌ام با ساجد،‌ خواندنِ روایت‌های درخشان‌اش از آثارِ کلاسیکِ راسل و کواین و کاپلان، و مشاهده‌ی شکل‌گیریِ استدلالِ به‌-نظرِ-من قاطع‌اش بر ضدِ کریپکی ۲۰۱۱ خوشایند بوده است. لذت دارد اینکه الآن رساله را می‌خوانم و توجه می‌کنم که، در مواضعی، شکلِ فعلیِ متنْ نتیجه‌ی این است که شکل‌های قبلی را خوانده‌ام و نظر داده‌ام.

و البته که این تحتِ نظرِ من توضیح لازم دارد: مثلِ رساله‌ی محسن، موضوعِ این رساله هم در تخصصِ من نبوده است و نقش‌‌ام فقط این بوده که نویسنده را دنبال کنم و سعی کنم مقدارِ هرچه‌بیشتری از چیزهایی که می‌خوانَد را یاد بگیرم و همه‌ی آنچه می‌نویسد را بفهمم، و نظر بدهم در موردِ شکلِ استدلال‌ها و روشنیِ بیان و رعایت‌شده‌بودنِ استانداردهای آکادمیک.  

وبگاهِ پروژه‌ی تبار‌شناسیِ ریاضیات اسلاف و اخلافِ آکادمیکِ هر کسی را که در جای معتبری دکتریِ ریاضیات گرفته باشد نشان می‌دهد و مثلاً می‌شود دید که گودل که در ۱۹۲۹ تحتِ نظرِ هانس هان دکتری گرفته فرزندِ آکادمیک ندارد، و آلونزو چرچ ۳۴ فرزند دارد و اعقاب‌اش فعلاً حدودِ سه‌هزاروپانصد نفرند. در فلسفه چنین پایگاهِ اطلاعاتی‌ای سراغ ندارم؛ خوشحا‌ل‌ام شخصاً اعلام کنم که، از طریقِ زنجیرِ من-آنجان-پیتر لیپتن، نَسَبِ محسن و ساجد می‌رسد به اِی.جِی. اِر.