۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

مرهم



دندانِ شکسته و دندانِ پوسیده. و دیشب که ح می‌خواست و من نتوانستم. و سرماخوردگی. و خوابِ تب‌آلودِ طولانی. و کارِ مقاله که پیش نمی‌رود. و سروصدا. و روزی که دردِ کلیه بی‌تاب‌ام کرده بود و [...]. و آب که صبح سرد بود. و فیلترشکنی که کند و شکننده است.

بعد، پیامی از تو می‌رسد، و اوضاع خیلی هم بد نیست؛ خیلی هم بد نیست...

***

دایدو:

چای‌ام سرد شده؛ دارم فکرمی‌کنم که

اصلاً چرا از تخت‌خواب بلند شدم.

بارانِ صبحْ پنجره‌ام را با بخار پوشانده

و هیچ چیزی نمی‌توانم ببینم.

و حتی اگر هم می‌شد دید همه چیز خاکستری می‌بود

اما عکسِ تو روی دیوار به یادم می‌آورَد

که اوضاع خیلی هم بد نیست؛ خیلی هم بد نیست.



۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

توفیق در جدل: تبحر و یاریِ بخت



صحبتِ آقای محمدجواد لاریجانی با MSNBC به نظرِ من نمونه‌ای است ازجدلِ موفق—به نظرم آقای لاریجانی موفق است و مجریِ برنامه و سه آقای همرا‌ه‌اش در بحث شکست می‌خورند. منظورم از جدلْ گفت‌وگویی است که هدف‌ِ طرف‌هایش نه کشفِ حقیقت بلکه منکوب‌کردنِ حریف در نظرِ کسانی است که گفت‌وگو را دنبال می‌کنند. (توجه کنید که از این تعریف برنمی‌آید که طرف‌های درگیر در جدل لازم است دروغ بگویند. در ضمن، کیهان هم در موردِ این گفت‌وگو گزارشی منتشر کرده است.)

صرفِ همین که لاریجانی با سه—یا چهار؟—نفر طرف است به نظرِ من به نفعِ او است، حتی اگر لحاظ نکنیم که حریفانِ او مؤدب نیستند. (یک مثال: در 1:39 مجریِ برنامه انگلیسیِ لاریجانی را با لحنِ به‌-گوشِ-من-نامؤدبانه‌ای اصلاح می‌کند.) تصورِ من این است که بی‌ادبیِ جدل‌کننده باعثِ کم‌شدنِ قدرش نزدِ مشاهده‌کنندگان است. خندیدن به کسی و قطع‌کردنِ صحبت‌اش از مصادیقِ روشنِ بی‌ادبی‌اند.

لاریجانی در موردِ برنامه‌ی هسته‌ای هم خوب صحبت می‌کند؛ اما به نظرم بزرگ‌ترین موفقیت‌اش در این جلسه در موردِ سه زندانیِ سابقِ امریکایی است. در 9:44 یکی از آقایان در موردِ جهانگردانِ امریکایی می‌پرسد: چرا دستگیرشان کردید و یک سال نگه‌شان داشتید؟ لاریجانی می‌گوید فرض کنید که نیروهای امنیتیِ شما... و سؤال‌کننده حرف‌اش را قطع می‌کند: شما اینجا هستید [احتمالاً یعنی که نیروهای امنیتیِ ما کاری به شما—که ایرانی هستید—نداشته‌اند]. لاریجانی می‌گوید که لاریجانی با ویزا اینجا آمده است، و حالا حرف‌اش را راحت‌تر ادامه می‌دهد: فرض کنید نیروهای امنیتیِ شما که در مرزِ مکزیک گشت می‌زنند سه ایرانی را دستگیر کنند و بپرسند شما چرا در امریکا هستید، و جواب بشنوند که ما داشتیم در صحرا گردش می‌کردیم! طبیعتاً، با توجه به روابطِ خصمانه‌ی ایران و امریکا، مدت‌ها تحقیق می‌کردید با ظنِّ قوی در این مورد که آمده‌اند جایی را منفجر کنند. به‌کنایه—ولی بی‌تغییرِ لحن—اسمِ گوانتانامو را هم می‌آورَد.

در جدل مهم نیست که اصولاً این استدلال‌های "خودِ شما چطور؟" چه چیزی را نشان می‌دهند: از اینکه که نشان دهید من هم در موقعیتِ مشابهی کاری مشابهِ شما کرده‌ام یا خواهم کرد نتیجه نمی‌شود که کارِ شما بد نبوده است! (شاید توضیحِ روانیِ موضوع چیزی شبیه به این باشد: منِ امریکایی گمان می‌کنم که ایرانیانْ بی‌رحم و نامعقول‌اند که سه جهانگردِ ما را یک سال زندانی کردند. حالا می‌بینم که خودِ ما هم اگر در وضعیتِ متناظری سه ایرانی را دستگیر می‌کردیم رفتارمان غیر از این نمی‌بود. پس رفتارِ ایرانیان طبیعی و لذا پذیرفتنی بوده است.)

در جدل—بدیهی است که—مهم است که از موضوع اطلاعاتِ‌ زیاد داشته باشیم. جوابِ مناسبی به لاریجانی این می‌بود که: شما از این متهمان به جاسوسی/خرابکاری وثیقه گرفتید و علی‌القاعده می‌دانستید که اگر از ایران بروند دیگر برنمی‌گردند. اگر تحقیقات‌تان ناتمام بود چرا رهایشان کردید؟ اگر تمام شده بود و اتهام رد شده بود چرا برای آزادکردن‌شان پول گرفتید؟ (آیا جریمه‌ی ورودِ‌ غیرقانونی به ایران برای هر نفر نیم‌میلیون دلار است؟ این‌قدر زیاد؟) اگر تحقیقات تمام شده بود و اتهام اثبات شده بود هم چرا با این مبلغ آزادشان کردید؟ (آیا تاوانِ توطئه بر ضدِ امنیتِ ملـّیِ شما این‌قدر کم است؟) حریفانِ لاریجانی ظاهراً یا از این ماجرای وثیقه خبر نداشته‌اند یا به فکرشان نرسیده به‌کارش بگیرند.

حدس می‌زنم که این گفت‌وگو وضعِ ایران را در نظرِ ‌مخاطبانِ آن برنامه بهتر کرده باشد، و جای تشکر دارد. تحریم‌ها بر ما—ما که در ایران زندگی می‌کنیم—اثرِ بد دارد، و به نظرم مهم است که سعی کنیم افکارِ عمومیِ ایالاتِ متحده را نسبت به ایران نرم‌تر کنیم.

و به نظرم بخت با آقای لاریجانی همراه بوده است که درباره‌ی حقوقِ بشر از او نپرسیدند: نمی‌دانم در موردِ‌ حدِ زنا و کیفرِ ارتداد و حقوقِ هم‌جنس‌گرایان یا حبسِ‌ خانگیِ مقاماتِ ارشدِ سابق چه می‌توانست بگوید. مخاطب‌شناس‌تر از آن است که مثلاً بگوید در ایران هم‌جنس‌گرا نداریم.



۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

منطقِ مقدماتی



ترتیبِ سورها البته مهم است. مثلاً در جمله‌ی سعدی در جدال‌اش با مدعی (نقل—بدونِ حفظِ رسم‌الخط و سجاوندی—از گلستان، متنِ مصحَحِ غلامحسین یوسفی، چاپِ دوم انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۹، صفحه‌ی ۱۶۵):

و از جمله‌ی مواجبِ سکون و جمعیتِ درون که توانگر را میسر می‌شود یکی آنکه هر شب صنمی دربرگیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد [...].


شیخ نمی‌گوید که صنمی هست که توانگر می‌تواند هر شب او را در برگیرد
و این چیزی می‌بود که برای داشتن‌اش توانگریِ بسیار ویژه‌ای لازم نیست. صحبتِ این نیست که صنمی هست که هر شب هست؛ صحبتِ این است که هر شب صنمی هست، که ممکن است صنمِ جدیدی باشد یا نباشد. (در ضمن، ظاهراً در اینجا شیخ "صنم" را کمابیش به‌ معنای داف به‌کار برده است.)


۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

شاید گاهی موعظه‌ی کلیشه‌ای بهترین کار نباشد



می‌گویم گاهی مشاهده‌ی اوضاع حال‌ام را بد می‌کند. می‌گویم که حالا بد کرده است. برایم فصل می‌گوید در اینکه موقعیت‌هایی هست که از این خیلی بدتر است. خب، گیرم که درست می‌فرمایید؛ این چه ربطی به حالِ من دارد؟ ظاهراً امرِ واقع این است که هر وضعِ بدی که در آن باشید وضعِ بدتری در جایی هست، یا بوده است، یا دست‌کم متصور است که باشد.

شاید وقتی کسی از اوضاع شکوه می‌کند همیشه بهترین کار موعظه نباشد—خواه موعظه‌ی خدامحور از جنسِ حکایتِ شیخ که استطاعتِ پای‌پوشی نداشت، خواه از این موعظه‌های انسان‌محور که روزِ بهتری فرا خواهد رسید که ما دوباره کبوترهایمان را الخ. کارهای دیگر هم می‌شود کرد: دعوت به قدم‌زدن یا سینما، شکلات‌دادن، فرستادنِ پیامی محبت‌آمیز.



۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

انصاف، بغضِ جمهوریِ اسلامی، احتمالاً حبِّ امریکا



ایالاتِ‌ متحده‌ی امریکا دو کشورِ همسایه‌ی ما را—در شرق و غرب—اشغال کرده است. کارِ عاقلانه آیا بی‌تفاوتی است؟ چند سال پیش چامسکی نوشته بود که گفتمانِ امریکا در موردِ مداخله‌ی ایران در عراق جداً مبتنی بر این فرض است که امریکا مالکِ دنیا است. و پرسیده بود که امریکا چه می‌کرد اگر ایران به کانادا و مکزیک حمله کرده بود و اشغال‌شان کرده بود (و البته نامِ کارش "آزادسازی" می‌بود).

در گزارشِ مکتوبی که از صحبت‌های ژنرال جک کین در سایتِ کنگره‌ی امریکا هست صحبتی از کشتنِ سردار قاسمِ سلیمانی نیست. اما در یک ویدئوی منتشرشده در همان سایت می‌توان شنید و دید که ایشان می‌گویند که اولین گزینه از نظرِ ایشان عملیاتِ‌ گسترده‌ی نظامی نیست. توضیح می‌دهند تحریم‌ها اثرِ عمده‌ای نداشته است. می‌گویند که اگر جامعه‌ی جهانی با ما [ایالاتِ متحده] همراهی نمی‌کند، بدونِ آنها پیش برویم. در 3:27 می‌گویند:

چرا اجازه می‌دهیم که فرماندهانِ نیروی قدس، که سی سال است کشتنِ ما را سازماندهی کرده‌اند، راست‌راست راه بروند؟ چرا نمی‌کشیم‌شان؟ کسانِ دیگری را که دارند سازمان‌های تروریستی‌ای بر ضدِ ایالاتِ متحده را اداره می‌کنند می‌کشیم. این افراد تقریباً هزار نفر از ما را کشته‌اند؛ چرا نمی‌کشیم‌شان؟

با میهن‌پرستی میانه‌ای ندارم؛ با این حال، تعجب می‌کنم وقتی می‌بینم که بعضی مخالفانِ ‌جمهوریِ اسلامی ظاهراً به مقابله‌ی ایران و امریکا در منطقه چنان می‌نگرند که گویی حکومتِ ایران زورگو و مداخله‌گر و متجاوز است و امریکا خلافِ‌ همه‌ی اینها است. و فقط تصور کنید که کسی در یک کمیسیونِ مجلسِ شورای اسلامی چیزی نظیرِ حرف‌های آقای کین را درباره‌ی یکی از فرماندهانِ امریکایی می‌گفت.

راستی، از آن سلاح‌های کشتارِ جمعی خبری نیست؟