۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

آمارِ طلاق: نقشِ احتمالیِ چند اتفاقِ‌ خوب



احتمالاً تازگی ندارد اینکه کسانی بگویند که آمارِ طلاق در ایران زیاد است (یا زیاد شده است)، و این را نامطلوب بیابند و ابرازِ نگرانی کنند. شاید—حتی در نظرِ کسانی که ازدواج را خوشایند نمی‌دانند—طلاق بدی‌هایی داشته باشد؛ اما من در اینجا می‌خواهم سه نکته در موردِ بالارفتنِ آمارِ طلاق بگویم، که شاید خوشحال‌کننده باشد—حتی در نظرِ کسانی که ازدواج را به‌طورِ کلـّی چیزِ خوشایندی می‌دانند. بیشترِ این ایده‌ها از من نیست. غیر از این، روشن است که بحثِ جدی‌تر در موردِ این موضوعات باید با پشتوانه‌ی آمارهای دقیق و سوادی در دین و در جامعه‌شناسی و رشته‌های نزدیک‌اش باشد، که من هیچ کدام را ندارم.

به نظرم زیادشده‌بودنِ مواردِ طلاق در ایران می‌تواند نشانه‌ی این باشد که، نسبت به گذشته، درصدِ بیشتری از زنان از حقوقِ خود خبر دارند و از این حقوق استفاده می‌کنند. اینکه در ایران بدیهی نیست که زنی حقِ طلاق داشته باشد به نظرِ من نقضِ حقوقِ زنان است؛ برایم پذیرفتنی نیست که زنی پیش از ازدواج سعی نکند این حق را بگیرد، و ارادتِ زیادی ندارم به مردی که این حق را به همسرش ندهد. پنداشتنی است که زیادشدنِ تعدادِ مواردِ طلاقْ جزئاً ناشی از این باشد که زنانِ بیشتری حقِ طلاق دارند—یا اگر ندارند، از حقِ قانونیِ شهروندان برای دادنِ دادخواستِ طلاق استفاده می‌کنند. این به نظرم نشانه‌ی پیشرفت در زمینه‌ی حقوقِ انسانی است.

باز هم در موردِ زنان. البته می‌شود تصور کرد که آشناییِ جامعه با فرهنگ‌های دیگر و سبک‌های دیگرِ زندگیْ میزانِ توقعاتِ مردمان از زندگی را بالاتر و میزانِ رضایت را پایین‌تر آورده باشد. (قضاوت نمی‌کنم که این اتفاقات خوب‌اند یا بد.) اما از طرفِ دیگر می‌شود تصور کرد که در دوران‌های گذشته هم کسانِ زیادی بوده‌اند که در زندگیِ مشترک‌شان مشکلاتِ حادّی داشته‌اند و ادامه می‌داده‌اند. شاید در این موارد مانعی برای ختمِ زندگیِ مشترک از طرفِ زنانْ عدمِ استقلالِ مادّی (یا ناتوانی در پیداکردنِ شغل) بوده باشد. شاید اینکه در این سال‌ها سطحِ تحصیلات و تخصصِ زنان بالاتر رفته در رشدِ آمارِ طلاق مؤثر بوده باشد. این به نظرم اتفاقِ خوبی است.
سدیگر اینکه شاید بالارفتنِ آمارِ طلاق نشان بدهد که برخوردِ افرادِ جامعه با خودِ مسأله‌ی ازدواج تغییر کرده است. به نظرِ من برای طلاق لازم نیست مشکلِ حادّی در زندگیِ مشترک وجود داشته باشد: اگر زندگیِ مزدوجانه برای هر دو طرف مطلوب نیست، به نظرم کارِ عقلانی می‌تواند اتمامِ این رابطه باشد؛ من در خودِ تداومِ ازدواج قداستی نمی‌بینم. به نظرِ من برای ختمِ ازدواج، دست‌کم وقتی بچه‌ای در کار نیست، دلیلی غیر از عدمِ رضایت—با همین کلـّیت و بی ذکرِ جزئیات—لازم نیست. (شاید حتی این مقدار هم لازم نباشد: صرفِ عدمِ تمایل به ادامه‌‌ی زندگیِ مشترک کافی است.) اضافه‌شدنِ مواردِ طلاق در این سال‌ها شاید ناشی از این باشد که تعدادِ بیشتری از مردم عملاً با این نظر موافق‌اند، و احتمالاً به لحاظِ عرفی و قانونی و اداری طلاق کارِ راحت‌تری شده است.

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

ملاحت



پرسیدم: با همزه؟

گفت: با عین.

"عین" را به فتحِ عین تلفظ کرد.


۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

بدیهیات در وقتِ بدحالی



یادم نیست کجا خوانده‌ام. محتوا شاید چیزی نزدیک به این بود که ویتگنشتاین در صحبت با راسل شکوه کرده بوده که اهالیِ فلان جا (شاید روستایی در اتریش) به‌طرزِ ویژه‌ای بد یا کوته‌بین یا بدجنس‌‌اند [تردید از من است]. و راسل جواب داده بوده که این مدعا با تصوری که راسل از دنیا دارد جور در نمی‌آید—به نظرِ راسل، بیشترِ مردم معمولی‌اند و توزیعِ آدم‌ها در دنیا هم نسبتاً یکنواخت است و تغییراتِ افراد هم نوعاً شدید نیست.

زیاد باید این را به خودم یادآوری کنم که وقتی ناگهان به‌ نظرم می‌رسد که همه (یا به هر حال تعدادِ زیاد یا گروهِ مهمی از اطرافیان‌ام) بد یا بی‌توجه شده‌اند، اول از همه باید این را جدی بگیرم که شاید من—خودم—کج‌خلق و پرتوقع شده‌ام.


۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

شتاب



ملاقات‌هایمان را—همه‌ی ملاقات‌هایمان تا آن روز را—برایش فهرست کردم. از هر کدام نشانه‌ای گفتم: پارکِ نیاوران، مسمومیتِ خفیف، ریتالین، "اَه تو چقدر خوبی"، و غیره. از اولین دیدار هنوز دو هفته نگذشته بود.

گفت که یک جورِ دیگر هم می‌شود توصیف کرد:

بارِ اول،


بارِ دوم،

بارِ سوم،

چهارم، پنجم، ششم، هفتم.


۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

تاریخ‌سازی از طریقِ رأی‌دادن



از یکی از آشنایان پیغامی رسیده است: نشانیِ جایی (وابسته به یک ناشرِ علمیِ معتبرِ بین‌المللی) را داده و دعوت کرده است که در رأی‌گیری برای انتخابِ بزرگ‌ترین شیمی‌دان، "به شیمیدان ایرانی جابر بن حیان رای دهید".

بحث هست در اینکه آثاری که به جابر نسبت می‌دهند آیا مؤلفِ واحدی داشته است یا نه، و من صلاحیتِ‌ نظردادن در این مورد را ندارم. می‌شود در این هم بحث کرد که کسی را که در قرنِ دومِ هجری در خراسان متولد شده باشد آیا می‌توان ایرانی—به مفهومی که ما امروز از "ایرانی" مراد می‌کنیم—دانست یا نه. غیر از این، به نظرِ من تفاخر به ملــّیت کارِ بی‌وجهی است، مخصوصاً تفاخر به ملــّیتی که با تولد حاصل شده باشد: به چه معنا می‌توانم ببالم به داشتنِ ویژگی‌ای که نقشی در به‌دست‌آوردن‌اش نداشته‌ام؟ (شاید نهایتاً به ویژگی‌های اکتسابی هم نشود مباهات کرد؛ این بحثِ دیگری است.) این ملاحظات را که کنار بگذاریم، باز هم به نظرِ من در این دعوت به رأی‌دادن در موردِ بزرگ‌ترین شیمی‌دان یا ورزشکار چیزِ ناخوشایندی هست:

به نظر می‌رسد بعضی دوستان اشکالی در این نمی‌بینند که این انتخاب‌ها را از دستِ‌ متخصصانِ موضوع خارج کنند: آیا مجازیم به جابر رأی بدهیم در حالی که در موردِ‌ بیش از نیمی از "نامزدها" حتی اسم‌شان را هم نشنیده‌ایم؟

برای کسی که کشورش ده‌ها برنده‌ی جایزه‌ی نوبلِ یا صدها برنده‌ی مدالِ طلای المپیک دارد، احتمالاً قابلِ‌ تصور نیست که وقت‌اش را صرفِ این کند که سعی کند یکی از هم‌وطنان‌اش را بزرگ‌ترین شیمی‌دان یا ورزشکارِ قرون و اعصار معرفی کند. در این تلاش‌های دسته‌جمعیِ بعضی هم‌وطنان‌مان، حتی اگر با تقلب و رأی‌دادن‌های مکررِ فردِ واحد همرا نباشد، من عقده‌ی حقارتی می‌بینم. تازه، احتمالاً این کارها فایده‌ای هم برای بهترکردنِ سیمای ایران ندارد. آیا واقعاً بر قدرِ ایران و ورزشِ‌ ایران می‌افزاید اگر مثلاً اعلام بشود که، طبقِ یک رأی‌گیریِ اینترنتی، فرهاد مجیدی هشت‌برابرِ لیونل مسی طرفدار دارد؟