۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

در لزومِ تغییر



"از این زندگیِ احمقانه خسته شده‌ام..."

"می‌فهمم. وقتِ آن است که زندگیِ احمقانه‌ی جدیدی را شروع کنی."


۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

شماره‌ی ۴ [پلاکِ قدیم]



درِ قهوه‌ایِ نرده‌ایِ آشنا. زنگ. مثلِ قبل‌ها صدایش آمد: "بله؟" لابد لحن و صدای من هم مثلِ قبل‌ها بود وقتی فقط گفتم "سلام".

حسِّ منگِ نوستالژیکی پرسید (بی واژه) که چرا بیشتر به این جای خوبِ قدیمیِ آشنا نمی‌آیم... در که باز شد متذکر شدم (با واژه) که مدتی است دیگر در این شهر زندگی نمی‌کنم.

برای تعطیلات آمده بودم.

۱۳۸۲.



۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

بدسلیقگی



یکی از این خانه‌های نوعیِ بعضی جاهای امریکای شمالی: کوچک، دو-سه‌طبقه، با شیروانی، با حیاطی کوچک. روی بالاترینِ پله‌ی منتهی به خانه گربه‌ای نشسته بود—پاها جمع‌شده، دست‌ها تقریباً عمود بر زمین. سگِ گنده‌ای توی حیاط. نیمه‌شب بود.

از جلوی خانه رد می‌شدم. سگ آمد به طرف‌ام، سروصداکنان. گفتم "ابله! گربه‌ی داف اونجا نشسته، تو به من پارس می‌کنی؟"

۱۳۸۶.



۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

[آگهی]



در آخرین جلسه‌ی درسِ مقدماتیِ فلسفه‌ی اخلاق (دوشنبه سی‌ویکمِ خردادِ هشتادونه) به اخلاقِ فضیلتی خواهیم پرداخت. منبعِ اصلیْ مدخلِ مربوط در دانشنامه‌ی فلسفه‌ی ستنفرد خواهد بود، نه فصلِ دوازدهمِ کتابِ رِیچـِلز. به مقدمه‌ی جدیدِ جاناتان بارنز بر یک ترجمه‌ی انگلیسیِ اخلاقِ نیکوماخوسی‌ی ارسطو هم نگاهی می‌کنیم—این کتاب را اخیراً در فروشگاهِ شهر کتابِ کامرانیه (خیابانِ شهید باهنر، کمی غربِ شهید بازدار) دیده‌ام و قیمت‌اش حدودِ چهارده‌هزار تومان است. در حدِ وقت و توان به مقاله‌ی کلاسیکِ الیزابت انسکام هم می‌پردازیم.


۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

فرمالیسم: ذوقِ نیالوده به ایدئولوژی



نهج‌البلاغه، حکمتِ ۴۴۷:

وَ سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ يريد إمرأ القيس

(و از او پرسيدند بهترين شاعران كيست فرمود:) شاعران در ميداني نتاخته‌اند كه آن را نهايتي بود و خط پايانش شناخته شود، و اگر در اين باره داوري كردن بايد پادشاه گمراه را اين لقب شايد (امرء القيس مقصود اوست.)
--

با فرضِ ساختگی نبودنِ داستان، احتمالاً امامِ اولِ شیعه وقتی که نظرش را گفته خلیفه‌ی مسلمین بوده است. ریاست بر مؤمنان باعث نشده که بپرهیزد از اینکه شاعری از عهدِ مشهور به جاهلیت را بهترینِ شاعران بخوانـَد. داستان ساختگی هم اگر باشد چندان مهم نیست: اینکه امرؤالقیس شاعرِ جاهلی است و موضوعاتِ شعرش سازگار نیست با تعالیمِ اسلامی باعث نشده سید رضی داستان را در نهج‌البلاغه نیاورَد.

[ترجمه‌ی سیدجعفر شهیدی را از اینجا نقل کرده‌ام (صفحه شاید با فیرفاکس باز نشود؛ از اینترنت اکسپلورر استفاده کنید). توضیحاتِ پرانتزها کارِ مترجم است، در تناظر با متنِ عربی.]


۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

وقتی پیشرفت می‌کنیم



بانک‌ها را نگاه کنید: خیلی از کارها را انجام می‌دهند بدونِ اینکه لازم باشد اصلاً واردِ ساختمانِ هیچ شعبه‌ای بشویم—پول گرفتن، صورت‌حساب پرداختن، انتقالِ پول. وقتی هم که لازم است با کارمندی صحبت کنم، حالا دیگر نوعاً شماره می‌گیرم و نوبت‌‌ام که می‌شود به باجه‌ی مشخصی می‌روم. این‌طور نیست که لازم باشد تخمین بزنم که مراجعه به کدام باجه کارم را زودتر راه خواهد انداخت و بروم و یکی از چندین نفری بشوم که چسبیده به هم و به طرزِ نه خیلی دوستانه‌ای منتظرند. ده سال پیش هیچ بانک می‌رفتید؟ مشکلات هست؛ اما به نظرم خوب است که گاهی، وقتی انبوهِ مشکلات را فهرست می‌کنیم و می‌گوییم که اصلاً امیدی به اصلاح نیست و باید رفت کانادا یا مالزی، این نشانه‌‌ها را هم ببینیم.

روشن است که قسمتی از پیشرفت‌ها بخشی از روالِ کلـّیِ بهترشدنِ جهانی است (توجه نکردن به این نکته بعضی از مقایسه‌های تلویزیونی-دولتیِ وضعِ فعلی‌مان—مثلاً از نظرِ تعدادِ خطوطِ تلفن—با دورانِ پهلوی را خنده‌دار می‌کند)؛ اما، علت هر چه باشد، دست‌کم بعضی شؤونِ زندگیِ شهری‌مان هست که به‌وضوح بهتر شده است، و به نظر می‌آید که دارد باز هم بهتر می‌شود.

وضعِ رانندگی، دست‌کم در تهران و در بعضی جاده‌های بین‌شهری که من دیده‌ام، نمونه‌ی دیگری است. چند بار در این سه-چهار سالِ اخیر دیده‌اید که دو مسافر بر صندلیِ جلوی تاکسی نشسته باشند؟ و بستنِ کمربند آیا کمابیش عادی نشده است؟ آن مقدار که من از مشاهده‌ی اطراف‌ام (عمدتاً در شمال و مرکزِ تهران) می‌فهمم، وضعِ رانندگی و آمدوشدِ شهری در چند سالِ اخیر بسیار بهتر شده. کاملاً خوشبین هستم که با
مصوبه‌ی جدیدِ‌ مجلس بهتر هم بشود.